عمليات محرم در آبان 61 يكي از عملياتي بود كه نيروهاي تخريب در آن شركت داشتند و از مدتها قبل شناسايي منطقه را هم برعهده گرفته بودند :
« قبل از عمليات،« مسعود قانعي » و تعدادي از نيروها در نزديكي دشمن چادر زده بودند و منطقه را شناسايي ميكردند، يك روز به چادر انها رفتم، فاصله تا دشمن به حدي بود كه صلوات بلند نميتوانستيم بفرستيم، اينها پايين يك ديوار بلند چادر داشتند و دشمن هم بالاي ديواره بود ...
موقع عمليات، رودخانهاي جلوي بچهها بود كه عراق پل آن را منهدم كرد، اين براي ما مشكلي شده بود چون بيش از يك متر عمق داشت و جريان اب هم سريع بود. قبل از رودخانه هم ميدان مين بود كه معبر باز شد وبراي رودخانه هم از برانكار استفاده كرديم كه پايههاي آن را به كف رود ميزدند ورد ميشدند، عدهاي در همانجا غرق شدند، بعد از مدتي پل آوردند كه رفت روي مين و پل دوم را هم كه آوردند با گلوله دشمن منهدم شد. باران هم به شدت ميآمد، يك حالت كلافه گي به من دست داده بود، به گوشهاي رفتم و قرآن راباز كردم، اين ايات آمد :«و عسي ان تكرهوا شيئا و هوا خير لكم» يك باره اضطرابم از بين رفت، نتيجه اين شد كه براي عبور از رودخانه وسعت عمليات بيشتر شد تا نيروها از روي پل ديگر رودخانه عبود كنند».
علي اعتقاد خاصي به آيات الهي و از جمله اين آيه داشت و خاطرهاي با همين محتوا از اوايل جنگ تعريف ميكرد :
«پس از عمليات كرخه نور احساس شده بود كه دشمن آماده پاتك است، بچههاي تخريب تعدادي مين ضد تانك ام 19 بيشتر نداشتند، ولي قصد كرده بودند كه در آن دشت وسيع همين مقدار كه حداكثر 20 مين بود رابكارند. يك الاغ در آن دوروبرها بود كه آوردند و 7ـ6 مين بار آن كردندو با علف هم روي مين ها استتار شد، به سمت جلوي خاكريز خود كه رفتند، در فاصله نزديك عراقي ها، الاغ شروع به آوازخواندن كرد، بچهها فرار كردند و خيلي هم ناراحت بودند، كه چرا كار جور نشد؟ هر چه نيروها انتظار كشيدند، عراق پاتك نكرد، تا چند وقت بعد كه يكي از عراقي ها اسير شد و اظهار كرد كه ما با يكي ـ دو تيپ آماده پاتك شده بوديم كه در يك لحظه، آن الاغ به طر ف ما آمد، تصور كرديم شما همه دشت را مين كاري كرده ايد و اينها اضافي آنهاست».
3 ماه بعد از عمليات محرم، عمليات والفجر مقدماتي در منطقه چزابه ـ فكه انجام گرديد كه نيروهاي تخريب با ميادين بسيار وسيع و انواع كانالها مواجه شدند :
« علي ما را به لشكر 7 ولي عصر مأمور كرد. شب عمليات، معبر من تا كانال دوم باز شد كه بر اثر شدت آتش، هم دچار موج گرفتگي شدم و هم تركشي به چشمم خورد كه بيهوش افتادم، ساعت هم حدود 5/1 نصف شب بود، صبح كه به هوش آمدم، نيروها درحال عقب نشيني بودند، به نظرم عمق ميدان حدود 1000 متر بود. در فاصله عمليات رمضان تا مقدماتي كه 6 ماه بيشتر نبود، موانع دشمن خيلي زياد شد.
در علميات رمضان، من و امير اسدي از چند شب پيش، معبري با عرض 3 متر زديم، عمق ميدان هم حداكثر 200 متر بود، كانال كه اصلا نبود، آخر ميدان هم يك رشته سيم خاردار بود، يادم هست كنار سيم خاردار خوابيدم و عراقي را بالای خاكريز ديدم كه مست بود، چراغ قوه به طرف من انداخت ولي چيزي نديد، البته بعد از مقدماتي در والفجر 1 عمق ميدان باز بيشتر شد، به حدي كه من و حسن صادق ابادي از شب تا صبح معبر ميزديم، آنقدر سينه خيز رفته بوديم كه آرنج هايمان حس نداشت».
در والفجر مقدماتي، قربانعلي صلواتيان هم در محور ديگری وارد ميدان شده بود :
«پاسگاه رشيديه محل كار ما بود، علي آن زمان مسؤوليت نيروها را برعهده داشت، ساعت 5/1 شب معبر ما تمام شد. صبح عمليات كه اوضاع عجيبي به وجود آمد، پياده در مسير معبر به جلو رفتيم، در كانال اول زخميزياد بود، به عقب برگشتيم، علي يك تويوتا برداشت و آمد سر كانال، آتش دشمن شديد بود،هوا هم تقريباً روشن شده بود و امكان حمل اين تعداد مجروح در آن وضعيت نبود، علي با آرامش خاصي در ان جهنم آتش نقش هدايت مجروحان را بر عهده گرفت و به آنها توصيه كرد كه هر كس در حد توان، خود را آرام آرام به عقب بكشد. تعدادي زيادي از اين برادران كه اندك تواني براي حركت داشتند، سينه خيز يانيم خيز از درون معبر ميدان خود رابه عقب كشاندند و دست آخر هم مجروحان بسيار بد حال را علي در چند نوتب باتويوتا به عقب آورد، كه در هر بار شايد 30 مجروح را سوار ميكرد و فقط سرهاي آنها بيرون بود كه دچار خفگي نشوند، اين كه از اول همه مجروحان را سورا نكرد، اولا فرصت اين كار در آن وضع بحراني نبود، خصوصاً كه با روشن تر شدن هوا آتش دشمن هم بيشتر ميشد، ثانياً علي با اين كار اين احساس را در آنها زنده كرد كه در سخت ترين شرايط تسليم نگردند و به خود متكي باشند، قطعاً اين صفحه از زندگي علي كه منجر به نجات جان دهها مجروح گرديد، باقيات الصالحات براي او تا زمان حيات اين عزيزان است».
نظرات شما عزیزان: